جدول جو
جدول جو

معنی په په - جستجوی لغت در جدول جو

په په
(پِ پِ)
فقه، آنکه حق خیار دارد در بیع و غیره
لغت نامه دهخدا
په په
(پَهْ پَهْ)
کلمه ای است از توابع که در هنگام تحسین با حیرت آمیخته گویند. (برهان). آفرین. زه. مخفف واه واه. (غیاث). مکرر په. به به:
روحانیان چو بینند ابکار فکر من
په په زنند بر وی و نام خدا برند.
کمال اسماعیل.
دیده را و مژه را دید دلم خشک و چه گفت
گفت په په نبود بخت بدین شادابی.
مسیح کاشی.
بوحدت فروناوری هیچگه سر
چو حلواخوری زود گویی که په په.
؟
، به به. (در زبان اطفال) ، شراب یا غذائی شیرین یا لذیذ.
- با په په چیزی را خوردن، با التذاذ تمام خوردن. خوردن چیزی را و تحسین کردن آنرا. سخت از آن ملتذ شدن
لغت نامه دهخدا
په په
(پَ پَ / پِ)
پپه. پخمه. گول. چلمن. سلیم. پفیوز. آبدندان. ساده. ساده دل. چلمه. صاف و ساده. رجوع به پپه شود
لغت نامه دهخدا
په په
کلمه ای است که در هنگام تحسین با حیرت آمیخته گویند، آفرین، به به
تصویری از په په
تصویر په په
فرهنگ لغت هوشیار
په په
پا به پا، لنگه به لنگه پوشیدن کفش یا جوراب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپه پهلوان
تصویر سپه پهلوان
پهلوان سپاه، سپهسالار، سردار و فرمانده سپاه، سالار سپاه، سپهدار، اسفهسالار، سپاه سالار، صاحب الجیش، گوانجی، ژنرال
فرهنگ فارسی عمید
(پِ پَ)
لو ویو یا (په پن دلاندن). مباشر کاخ ’استرازی’، در زمان ’کلوتر دوم’، ’داگوبر اول’ و ’سی ژبر دوم’. وی پدر گری موالدو متوفی بسال 640 میلادی است، په پن در یستال، مباشر کاخ ’استرازی’پسر ’آن سژیزل’ و نوادۀ په پن دلاندن. چون در تستری، ’تیری سوم’، پادشاه ’نوستری’ را مغلوب کرد، آن کشور را مسخر ساخت (687 میلادی). وی بسال 714 میلادی وفات کرد واو پدر شارل مارتل است، په پن لو برف، متولد در 714 میلادی در ژوپیل (بلژیک) ، پسر ’شارل مارتل’، دوک ’نوستری’، ’بورگنی’و ’پرونس’. بسال 741 با برادر خود ’کارلمان’ شرکت داشت و کارلمان ’استرازی’ را اداره میکرد. وی بر ضد ’آکی تن ها’، ’آلامان ها’، ’باواری ها’ و ’ساکسن ها’ جنگید. وی با حمایت کلیسا، در 751 میلادی پادشاه فرانسه گردیدو ’شیلدریک سوم’ را برانداخت و ’لمباردی ها’ را مجبور کرد که اکزارک نشین ’راون’ و ’پانتاپل’ را بپاپ تسلیم کنند. وی با ’برث بزرگ پا’ ازدواج کرد و از او دوپسر یافت: شارلمانی، کارلمان. وی نخستین پادشاه سلسلۀ ’کارلن ژین’ میباشد. او بسال 768 میلادی وفات کرد
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ / پِ)
په پگی. رجوع به په پگی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَهْ پَ لَ)
پهلوان سپاه. فرمانده. سپهسالار:
سپه پهلوان بود با شاه جم
بخم اندرون شاد و خرم بهم.
فردوسی (از فرهنگ اسدی).
سران ملک سمرقند را چو تن را جان
جمال داده سپه پهلوان ترکستان.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
پیگیر شدن و در جستجو بودن، مواظب بودن، ایجاد مزاحمت
فرهنگ گویش مازندرانی